English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2329 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to call to account U بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to haul up U برای بازخواست صداکردن بازخواست کردن از
call to account U حساب خواستن از
to bring to book U بازخواست کردن از
to have up U بازخواست کردن از
bring to book U بازخواست کردن از
check register U بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
reckoned U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon U حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
to cry out for help U فریادزدن ویاری خواستن بافریاداستمدادکردن فریادرس خواستن
dressing-down U بازخواست
To cook the books. U حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
beg U خواستن گدایی کردن
begs U خواستن گدایی کردن
begged U خواستن گدایی کردن
bones U خواستن درخواست کردن
boning U خواستن درخواست کردن
boned U خواستن درخواست کردن
invocate U خواستن استمداد کردن از
bone U خواستن درخواست کردن
invoked U طلب کردن بالتماس خواستن
to offer an excuse U پوزش خواستن عذرخواهی کردن
adduse U احضار کردن بگواهی خواستن
invokes U طلب کردن بالتماس خواستن
invoking U طلب کردن بالتماس خواستن
invoke U طلب کردن بالتماس خواستن
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts U به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
clearance U تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
overdrawn account U حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense U هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
privilege U دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning U تصفیه حساب صورت حساب
reckonings U تصفیه حساب صورت حساب
To pay off someone. To settle old scores with someone. U با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
charge and discharge statements U حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
misreckon U بد حساب کردن
undercharge U کم حساب کردن
minculculate U بد حساب کردن
cyphers U حساب کردن
calculated U حساب کردن
to figure up U حساب کردن
figure U حساب کردن
count U حساب کردن
counted U حساب کردن
figures U حساب کردن
figuring U حساب کردن
account U حساب کردن
to count up U حساب کردن
to cast up U حساب کردن
sum U حساب کردن
compute U حساب کردن
computed U حساب کردن
miscalculates U بد حساب کردن
cipher U حساب کردن
miscalculated U بد حساب کردن
computes U حساب کردن
ciphers U حساب کردن
miscalculate U بد حساب کردن
counts U حساب کردن
miscalculating U بد حساب کردن
calculates U حساب کردن
sums U حساب کردن
counting U حساب کردن
calculate U حساب کردن
numerate U حساب کردن
tallied U با چوب خط حساب کردن
miscast U غلط حساب کردن
overcharged U زیاد حساب کردن
tallies U باچوبخط حساب کردن
tallies U با چوب خط حساب کردن
recalculate U دوباره حساب کردن
check out U تصفیه حساب کردن
tallying U با چوب خط حساب کردن
overcharges U زیاد حساب کردن
overcharge U زیاد حساب کردن
overcharging U زیاد حساب کردن
miscalculates U اشتباه حساب کردن
tally U با چوب خط حساب کردن
tallying U باچوبخط حساب کردن
miscalculating U اشتباه حساب کردن
tallied U باچوبخط حساب کردن
tally U باچوبخط حساب کردن
settles U تصفیه حساب کردن
settle U تصفیه حساب کردن
miscalculate U اشتباه حساب کردن
to put any one down for a fool U کسیرااحمق حساب کردن
miscalculated U اشتباه حساب کردن
miscast U حساب غلط کردن
put two and two together <idiom> U حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
to pay up U حساب پس از افت را تصفیه کردن
computes U حساب کردن تخمین زدن
score U حساب کردن بحساب اوردن
computed U حساب کردن تخمین زدن
poney U ریز تسویه حساب کردن
tallying U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
misreckon U بد شمردن حساب غلط کردن
scores U حساب کردن بحساب اوردن
To gauge the situation and act accordingly. U حساب کار خود را کردن
scored U حساب کردن بحساب اوردن
compute U حساب کردن تخمین زدن
tally U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallies U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
ponies U ریز تسویه حساب کردن
pony U ریز تسویه حساب کردن
tallied U تطبیق کردن حساب نگهداشتن
i reckon U روی دوستی کسی حساب کردن
to cross-check the result with a calculator U حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
bank on <idiom> U اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
zone U محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones U محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
scores U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> U روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
To sell at coast price . U مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
score U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored U نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
rack up U بازی کردن- حساب کردن
miscount U بد حساب کردن بد تعبیر کردن
account U حساب صورت حساب
digital computer U ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
no year oppropriation U حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a U اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
consults U مشورت کردن مشورت خواستن از
consulted U مشورت کردن مشورت خواستن از
consult U مشورت کردن مشورت خواستن از
to verify the accounts رسیدگی به محاسبات کردن حساب ها را رسیدگی یا ممیزی کردن
intending U خواستن
crave U خواستن از ته دل
ask U خواستن
intend U خواستن
intends U خواستن
yearn U خواستن از ته دل
solicited U خواستن
likes U دل خواستن
liked U دل خواستن
like U دل خواستن
willed U خواستن
wish U خواستن
wished U خواستن
wishes U خواستن
will U خواستن
wills U خواستن
solicit U خواستن
to beg leave U خواستن
wish [would like] U خواستن
desiderate U خواستن
to call for U خواستن
solicits U خواستن
to call up U خواستن
to call in U خواستن
soliciting U خواستن
desiring U خواستن
aspire U خواستن از ته دل
asks U خواستن
asked U خواستن
desire U خواستن
desires U خواستن
asking U خواستن
to excuse oneself U پوزش خواستن
importunes U مصرانه خواستن
importuning U مصرانه خواستن
call in evidence U گواهی خواستن از
choosing U خواستن پسندیدن
flagitate U باسماجت خواستن
to seek a position U نظر خواستن
cried U بزازی خواستن
alibis U عذر خواستن
alibi U عذر خواستن
to seek or ask lagal a U نظرقضائی خواستن
to permit oneself U اجازه خواستن
choose U خواستن پسندیدن
appeal to the supreme court U فرجام خواستن
apologise U معذرت خواستن
chooses U خواستن پسندیدن
set one's heart on <idiom> U شدیدا خواستن
to seek advice نظر خواستن
to a oneself for help U یاری خواستن
apologizes U پوزش خواستن
to call in evidence U گواهی خواستن از
demurring U مهلت خواستن
apologizes U معذرت خواستن
demurred U مهلت خواستن
to pray in aid of U یاری خواستن از
excusing U معذرت خواستن
demur U مهلت خواستن
excuses U معذرت خواستن
apologized U معذرت خواستن
apologized U پوزش خواستن
demurs U مهلت خواستن
apologising U پوزش خواستن
apologising U معذرت خواستن
apologises U معذرت خواستن
apologises U پوزش خواستن
apologize U پوزش خواستن
apologised U معذرت خواستن
apologised U پوزش خواستن
apologize U معذرت خواستن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com